عقربه ها به ناچار سرزمین ساعت را بعکس میپیمودند
روزها رفته بودند و پس هیچ شبی صبح نمی آمد
لبخند جایش را به مویه داده بود و اشک ها سراسیمه مسیر صورت هارا طی میکردند
آغازی وجود نداشت و تمام داستان ها از پایان شروع میشد .
مردمان کویر را به دریا ترجیح میداند .
هر دو بیکران بودنند ولی ساکنان آن دیار چیزی که شییه خود باشد را بیشتر میخواستند
خشک تهی از هر احساسی
گاهی از پنجره های خانه هایشان به دنیای نگاه میکردند که روزی فکر میکردند میشود آزادی را پشت آن پیدا کرد
دریغ از آن که نمیدانستند تمام این دنیا زندانی بیش نیست.
طبیعت ارغوان ها سرد شد بوده
بهار آغاز فصل بارش برف ها بود
فرارسیدن مرگ امید زندگی کردن
در آن حوالی سالها خشک سالی تمام خطرات مردمان شده بود
و کسی دیگر باران را به یاد نمی اورد
این تنها چند خط از تاریخ این روز هایمان است که آیندگان خواهد خواند.
ها ,تمام ,ارغوان ,سرد ,مردمان ,طبیعت ,را به ,ارغوان ها ,نیست طبیعت ,طبیعت ارغوان ,بیش نیست
درباره این سایت